عشق بیکسو فکند پرده چو از روی ذات
شد ز میان غیر ذات، جملۀ فعل و صفات
هر من و مائی که هست میرود اندر میان
چونکه بآخر رسید، سلسله ی ممکنات
دست ز هستی بشوی، تا شودت روی دوست
جلوه گر از شش جهت، گرچه ندارد جهات
همرهی خضر کن، در ظلمات فنا
ورنه بخود کی رسی، در سر آب حیات
هر که به لعل لبش، خضر صفت پی برد
یافت حیات ابد، رست ز رنج و ممات
سر بارادت بنه در قدم رهروی
کز سخن دلکشش، حل شودت مشکلات
بعد چهل سال زهد، وحدت پرهیزگار
ترک حرم کرد و گشت، معتکلف سومنات!